نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

سلام سلام

خوبین خوشین خیلی دلمون براتون تنگ شده بود

اول در مورد فونتهای پست قبل که برا خیلی از دوستان ناخوانا بود  من از اکسپلورور استفاده میکنم و مشکلی نداشتم و با موزیلا امتحان کردم دیدیم بعلههههههههههه فونتها خیلی روشن و ناخواناستبخاطر همین مجبور شدم قالبم رو که خیلییییییی دوستش داشتم و هدیه یکی از دوستای عزیز بود رو عوض کنم

یه مدت خیلی بی حوصله بودم و دستم به نوشتن نمیرفت بعد هم تنبل شدم و نمیدونستم چی بنویسم

اما امروز دیگه همه رو کنار گذاشتم و اومدم تا بنویسم چند خطی نوشتم و یه دقیقه رفتم تا آشپزخونه اومدم دخملم میگه بفمایید(بفرمایید) مامان ببین چیکار کردم دیدم همه نوشته هامو حذفیده میگم چرا اینکارو کردی؟

میگه آخه شما نبودی رفتی تو آپشزخونه(آشپزخونه) منم نشستم سرِ جات درستش کردم

و امااااااااا اتفاق خوبی که گفتم قراره بیفته اینه که خواهر بزرگم داره عروس میشه سه سال از من بزرگتره و تا دلتون بخواد مشکل پسند  ایشالله 22 بهمن عقدشونه و تو عید عروسیشون حبر خوب دوم هم اگه خدا بخواد قراره بیایم ایران این شکلک گویای حال و هوای این روزهای منه

خدا رو شکر مشکل پاسپورتمون حل شد و پاسهامون آماده س ولی هنوز در مورد مرخصی با مدیر حرف نزدم اگه خدایی نکرده بگه نه دق میکنیم تو رو خدا دعا کنید ما که خیلی دلمونو صابون زدیم و به همه گفتیم میایم

البته مرخصی هم بدون حقوق که احتمالا قبول میکنه ولی بازم دلم شور میزنه

و اما بگم از حال و هوای دخملی

مامان بابا لباس بپوشیم بریم

کجا

بریم اییان(ایران) الان بسته میشه ها طفلی فکر کرده مغازه س که بسته بشه

مامان وقتی یَفتیم(رفتیم) اییان(ایران) اونوقت نخود نخود هَی(هر) کی مامان خودش

مامان تو لیله سُستِرِ (به فارسی میشه خواهر کوچولو) داییه من میشی

هر وقت میگم زنگ بزنیم ایران میگه به دایی مصطفی زنگ بزنیماین داییشو خیلی دوست داره و کلی با هم خوش و بش میکنن اونروز داییش زنگ زده بود و بهش میگه فاطمه به مامان بگو بریم ایران باشه هر چی تو بگی

دایی:فاطمه من برات یه عروسک بزرگ خریدم

الان تو مغازه بچه هایی؟؟؟ بُیو(برو) پیش مامانت هوا شب شده ها

دایی:مامانتو اذیت نکنی باشه

باشه لیله سُسترِت(به فارسی میشه خواهر کوچیکت) رو اذیت نمیکنم

دایی یادت میاد تو کوچولو بودی پوشکتو عوض کردم

دایی:آره دایی جون دستت درد نکنه تو خیلی مهربونی

رفتیم پاسهامونو بگیریم میخواستن عکس کامپیوتری برا پاسش بگیرن که باید صاف و بی حرکت وای میستاد( که این از محالاته)بهش گفتم اگه درست وای نستی و عکس نگیری اجازه نمیدن بریم ایران طفلی ده دقیقه بی حرکت وآروم وایساد و خانومه شونصد تا عکس انداخت تا یه دونه رو انتخاب کنه بعد به فاطمه گفت آفرین خیلی دختر خوبی بودی و....

اینم زودی گفت مامان الان اجازه میدن بِییم اییان(بریم ایران)؟؟

من: آره مامان جون اجازه میدن خیلی دختر خوبی بودی

خب بریم دیگه خودت گفتی عسک(عکس) بگیریم خانومه اجازه میده بریم هر چی میگم نمیشه باید بلیط بخریم کادو بخریم لباسهامونو آماده کنیم و.... خلاصه اونشب همش منتظر بود تا کارهام تموم بشه و بریم ایران

این از حال و هوای ایران رفتن دخمل ما

 مامان آب میخوام

 خودت میتونی تنهایی بری آب بخوری

نه باور کن نمیتونم

خانومه بچشو نشونده رو شونه هاش و میبرش باباش هم پشت سرشون راه افتاده فاطمه میگه اِ چیا(چرا) دو تا بابا داره(اخه همیشه باباش قلم دوشش میکنه فکر کرده اونم باباش بوده)

تازه رسیدیم خونه داد میزنه مامان جیش دایَم(دارم) ناخواسته صدام بالا میره که داد نزن بهم میگه مامان این چه وزشه چیا(چرا) داد میزنی آخه مامانهای مهربون که داد نمیزنن

باباش از دوقلوهایی که تو اتوبوس دیده بود تعریف میکرد فاطمه میگه دوقلو چیه میگم دوتا نینی

که همسن باشن مثل گوری و رانا(از بچه های مهدشونن) میگه اگه ما دوقُلو داشته باشیم

من پوشکشونو عوض میکنم اگه اِللا(اِللا هم نه ماهشه و از بچه های مهدشونه) هم داشته باشیم بازم پوشکشو عوض میکنم فاطمه خیلی دوستش داره و روزهای اول خیلی براش جالب بود که چرا نمیتونه راه بره و حرف بزنه

تو راه خونه فروشگاه رو نشون میده میگه مامان بریم از اونجا برام یه لیله برور(داداش کوچولو) بخر

صبح باباش با عجله و بدون خداحافظی با فاطمه رفت سرکار و  وقتی فاطمه از دستشویی اومد

بیرون گفت بابا کجاس؟؟؟ گفتم رفت سرکار اخمهاشو میکنه تو هم میگه چرا از من

خیدافیظی نکرد؟؟؟ بهش زنگ بزن

انقد اصرار میکنه که زنگ میزنم سَیام(سلام) بابا چرا از من خیدافیظی نکردی یَفتی(رفتی) چرا منو بوس نکردی و این ناراحتی ادامه داره تا وقتی باباش برمیگرده میدوه دم در و میگه

یادت میاد فردا صُب(منظورش امروز صبحه) یَفتی از من خیدافیظی نکردی این دفعه یادت باشه منو بوس کنی بگی خیدافظ عشگَم(عشقم) منم بگم خیدافظ مباظب(مواظب) خودت باش

تو آشپزخونه خرابکاری کرده زود از رو صندلی میاد پایین و با خودش میگه من باید زود برم تا مامان منو دعوا نکنه

بهش میگم الان میریم خونه.....اگه بچشون تو رو زد باید از خودت دفاع کنی خب وگرنه ناراحت میشم

لباسهاشو میپوشه و با خودش میگه من باید از خودم دفاع کنم من باید بزنم تو گوش نوید بهش بگم اجازه ندایی(نداری) منو بزنی وگرنه مامانم ناراحت میشه

سریال مختارنامه رو دوست داره و همینکه شروع میشه میگه بابا بدو بیا مختای نامه نشون میده

چند تا عکس هم برا چند روز پیشه که برا خالی نبودن عریضه میزارم راستش چون خیلی بیرون نرفتیم نشد از حال و هوای کریسمس عکس بگیرم

 

معلم کوچولو

آ بی کلاه مثل بابا

آ با کلاه

آ با کلاه مثل آب

 

 

 اینم چشم چشم دو اَبلو(ابرو)

خسته نباشی خانوم معلم

 اینم بعد از تموم شدن کلاس درس

مهدشون بیرون میبرنشون کرم خریدم و براش میزنن ولی بازم پوستش خشک شده

چند وقتی از یکی از بچه های مهدشون یاد گرفته بود زبونشو میکشید دور لبش که خدا رو شکر الان یادش رفته

 سه شنبه هفته پیش اتوبوس رو اشتباه سوار شدیم و از این سنتر سر در آوردیم خیلی مغازه ها هم 70 درصد حراج داشتن که برا همسری خرید کردم من و فاطمه تنها بودیم

میگه مامانی یه عسک(عکس) بگیر

اومده میگه مامان ببین وضو گرفتم

ببین دستام خیسه 

 

 

 

ببخشید خیلی طولانی شد ولی اگه نمینوشتم یادم میرفت

دوستتون دارم مواظب خودتون باشید

   بعدا نوشت: اینجا یه کدی دریافت کردم و تو ویرایش قالب وب قبلیم اضافه کردم و الان اگه دوستان به آدرس قبلیمون تو بلاگفا برن به طور خودکار صفحه این وبمون براشون باز میشه آقای بلاگفا دلت بسوزه اون دفعه هر کاری کردم نزاشتی لینک این وبمون رو بزارم و آرور میدادی



:: بازدید از این مطلب : 759
|
امتیاز مطلب : 78
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 26 دی 1389 | نظرات ()