مامان و بابای مهربونم میگن من هدیه خدای بزرگم که 17.03.2008 ساعت 1135 شب دوشنبه بهشون داده.مامان مهربونم وبلاگمو یه ماه قبل از تولد دو سالگیم درست کرد تا وقتی بزرگ شدم از خوندنش لذت ببرم.
محل تولد: بیمارستان اُلیول شهر اسلو(مصادف با 1386.12.28سال خوک)
از همه دوستایی که به کلبه کوچیکه ما سر میزنن تشکر میکنم.مامان نازنین و بابا داوود عزیز دوستون دارم.
خونه قبلیمون با همین آدرس تو بلاگفا بود ولی خیلیها که ما رو میشناختن آدرسمون رو پیدا کردن و مجبور شدیم رمزی بنویسیم بازم راحت نبودیم و بلاگفا همیشه یه مشکلی داشت مامانمم ناراحت شد و اسباب کشی کردیم.
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
امروز خِیر سرم تعطیل بودیم و خوشحال بودم دو روز از جیغ و سر و صدای بچه های مهد راحتم و خستگی در میارم ولی زهی خیال باطل از دیشب فاطمه حالش خوب نبود و شام هم نخورد نصف شب چند بار بیدار شد و صبح دیدم بعلهههههههههههه تب داره و میگه گوشم و گلومم درد میکنه و بچه هم مریض بشه خودتون میدونید چقد بهونه گیری . بداخلاقی میکنه غذا نمیخوره آب پرتقال گرفتم میگه نمیخورم فقط میخواد بغلم بخوابه وقتی هم میزارمش رو تخت گریه میکنه و چنان زجه میزنه یکی ندونه میگه مادرش مردهباباش شربت سرفه خرید و بهش دادم و الان بغلم خوابه برعکس خودم که هنوز با دارو خوردن مشکل دارم خیلی راحت دارو میخوره و از صبح میگه منو باید ببری پیش آقای دُختُر(دکتر) یه نمونه از بهونه گیریهاش اینه که قربون صدقش میرم میگه حرفنزن آب بینیم میاد هااااا گلاب به روتون وقتی کارش تو دستشویی تموم میشه گریه میکنه و داد میزنه من تموم شدم یه وقت فکر نکنین من بیرونم نخیر دستمو گرفته که مبادا برم بیرونتب سنج دستشه و دم به دقیقه میگه بیا منو شِکّه کن( به فارسی چِک کن)میگم مامان چِک کردم میگه نه این یکیش رو شِکّه نکردی و تب سنج رو میبره زیر بغلش هر چی میگم مامان فرقی نمیکنه گریه میکنه که مامان فرق میکنه خلاصه که خیلی بهونه گیر شده و بعضی وقتها کم میارم خودمم خیلی خستم همسری میگه فردا مسیج بده که دوشنبه نمیری ولی نمیشه باید برم چون یه بچه میاد که من مربیش هستم و خدا کنه فاطمه حالش خوب بشه وگرنه که همسری باید بمونه پیششالان بیدار شد و میگم میری رو تختت بخوابی میگه نه همینجا خوبه میگم دستم درد گرفت میگه ok اگه دستت درد گرفته خب درد گرفته باید برمولی نه صدای گریش بلند شد و باید برم
سلام خوبی ؟
وای درکت میکنم سروکله زدن با این بچه ها دیونه می کنن آدمو من خواهر کوچیکم دهنمو سرویس کرده هنوز نمی تونه درست حرف بزنه دوستاش از دوستایه من بیشترن
ببخشید می خواستم ببینم از دوست خوبمان خانم ز.ق خبری دارید؟مدتها بیمار بودم و اجازه سرکشی به وب را نداشتم.ممنون میشم که خبری به من بدید.شاد باشید و خداوند کوچولو رو براتون نگهدارهپاسخ:
عزیزم یه بار برام کامنت گذاشت که نمیخوام ادامه بدم ولی با کامنتهایی که براش گذاشتیم دوباره برگشت و چند وقت بعد دوباره کامنت گذاشت که ایندفعه واقعا میرم و وبلاگش رو حذف کرد و رفتپاسخ:
دوست خوبم چون آدرسی نداشتی و جواب میخواستی مجبور شدم کامنتت رو عمومی کنم امیدوارم دلگیر نشی:)