نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

 

دو سال و شش ماه از کامل شدن شیرینیِ زندگی من و همسری گذشت  وقتی خاطرات گذشته رو

مرور میکنم لبخند رضایت بخشی میزنم و خدا رو شکر میکنم خدا رو شکر میکنم بابت همه نعمتها

بخصوص نعمت مادر شدن لذت میبرم از دیدن نهال کوچولویی که هر روز قد میکشه و رشد میکنه از

شیرین زبونیهاش  از خنده های دلنشینش و دنیای پاکش از قهر کردنهای کودکانه و زود گذرش از خواسته

ها و دنیای کوچیکی که داره لذت میبرم امروز دو سال و شش ماه از با تو بودن گذشت و با عشق

پرورشت دادم یادش بخیر:

روزی که از بیمارستان اومدیم و تو انقد کوچیک بودی که از ترس اینکه نکنه دردت بیاد آروم بغلت میکردم

اما حالا خودت میای دستتو میندازی دور گردنم و میگی تو اِشگه منی زنگِگیه منی

روزی که به بابات گفتم آرزومه فاطمه قدش اندازه این میز وسط پذیرایی بشه ولی حالا از اون میز بالا

میری و میشینی روش

روزی که دور تا دورت رو بالش میزاشتم تا با کمکشون بشینی ولی حالا وقتی میفهمی بابا میخواد

بخوابه بدو بدو میری براش بالش میاری

روزی که تلاش میکردی تا اولین گامهای زندگیتو برداری ولی حالا به دوستای مهدت کمک میکنی تا روی

پا وایسن و تاتی تاتی کنن

روزی که با هر بار ما ما گفتنت انقد ذوق میکردم که چشمام خیس میشد از اشک شوق اما حالا خودت

نقش یه مامانِ مهربون رو برا عروسکهات داری

روزی که سرتو میزاشتی رو سینه بابا و بجای خواب نیم ساعته چند ساعت میخوابیدی اما حالا سر

بابایی رو میزاری رو پاهای کوچیکت و براش لالایی میخونی تا بخوابه

دخترم عشقم نفسم!!!! با تو دوباره متولد شدم با خنده هات خندیدم و با گریه هات گریه کردم تو به

زندگیم رنگ تازه ای دادی خیلی دوستت دارم

نفسم سی ماهگیت با یه دنیا عشق مبارک

همسری روز یکشنبه از مسافرت برگشت که با دیدنش سورپرایز شدیم چون قرار نبود بیاد و یه دفعه ای

بدون اینکه خبر بده اومد

از همه دوستایی که به ما لطف دارن و با کامنتهای زیباشون باعث دلگرمی ما شدن خیلی خیلی ممنون

دوستتون دارم و شرمنده دوستایی که نتونستم بهشون سر بزنم ایشالله در اولین فرصت خدمت میرسم

این هفته واقعا هفته پر کاری بود و الان ساعت ۱۲ شبه و فردا ۷:۳۰ باید سرکار باشم ولی دلم نیومد نیام

و دو نیم سالگی عشقمو تبریک نگم باور کنید انقد مشغول بودم که یادم رفت برم کیک سفارش بدم برا

درست کردنش هم انقد خسته میام خونه که اصلا نمیتونم فکرشو بکنم

دوستای عزیزم ببخشید باور کنید دیگه نمیتونم از اول مرور کنم اگه دیدین جایی رو اشتباه نوشتم

دخترکم بازم میگم تو عشق منی



:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 26 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

از همه دوستای خوبمون که تولد همسرم رو تبریک گفتن واقعا ممنون

هفته پیش از طرف مهد خِیر سرشون فاطمه اینا رو  برده بودن بیرون و سیب از درخت کَندن و دادن بچه ها خوردنوقتی رفتم دنبالش دیدم گوشه لبش یه دونه کوچیک در اومده هِی بزرگتر شد و بیشتردیگه روز پنجشنبه که رفتم دیدم خیلی زیاد شده مربیهاش هم انگار نه انگار میگن حتما سرما خورده این عوارضشه گفتم نه سرما نخورده سیب نَشُسته خورده اونم تو این فصل که هزار جور جَک و جونور پیدا میشهبعد با لب و لوچه آویزون گفت میشه از داروخونه دارو بگیرین 

فکر کرده خودم عقلم نمیرسه از همونجا رفتیم داروخونه که گفتن چون سنش کمه نمیشه دارو بهش بدیم بهتره هر چی زودتر ببرین دکتر یا شبانه روزی اونموقع دیگه مطب دکترها بسته بود و منم بردمش شبانه روزی بعد از دو ساعت نوبتمون شد و خانوم دکتر براش یه محلول شستشو و یه پماد نوشت و افطارم گذشته بود رسیدیم خونه حالا فکر کنید فاطمه بدون کالسکه تا خوراکیش تموم میشد میگفت مامان خسته شدم منم زبون روزه اونم بدون سحری مسیری که همیشه با ماشین رفتیم پیاده بلد نبودم و حسابی دنبال آدرس میگشتیم و خلاصه هر ماشینی رد میشد یاد همسری میفتادم قابل توجه که بنده به دلیل تنبلی هنوز گواهینامه ندارم اینم از شب عیدمونروز عیدم خیلی دوست داشتم برم نماز عید ولی مسجد روز شنبه عید اعلام کرده بود حالا چرا من نمیدونم اینجا هر کی هر روزی دوست داره نماز عید میخونه آخه پس کِی مسلمونها میخوان هم دل و هم صدا بشن؟؟؟؟اینجا برا گرفتن مرخصی باید از یک هفته قبل فرم پر کنی حالا همه مسلمونها موقع پر کردن فرم میگن نمیدونیم عید چه روزیه  واقعا خنده دار نیست که روز عیدمون مشخص نیست حالا بحث ش ی ع ه و سُ نی بودن جداس چون ما شی عه ها هنوز خودمون هماهنگ نیستیم دیگه چه برسه با سُ نی ها

نازنین نوشت: دیروز که از خواب پا شدم گوش و گلو و سرم درد میکرد امروز درد گوش و گلوم بیشتر شده خدا کنه زود حالمون خوب بشه هفته بعد بله برون و هفته بعدش هم عقد کنون دعوتیمهورااااا

یکشنبه هفته قبل

قربونت برم

 

میگه مامان دارم سوپ درست میکنم

 قربون چشمای نازت برم که انقد ذوق کردی

عیدی فاطمه خانوم

انقد ذوق کرده بود که گفت مامان ازش عسک بگیر

تو اتاق خودش

کاردستیشو خیلی دوست داره

ببینین چقد خوشگل قهر میکنه

امان از بیکاری

دیروز تو اتاق فاطمه بودیم که چشمم افتاد به پارکی که روبروی خونمون هستش یه سگه صاحبشو گذاشته بود سرکار و انقد دنبالش میدوید ولی نمیتونست بگیرش وقتی هم خسته و بی خیالش میشد سگه میرفت پیشش البته یه خانومه بود که فکر کنم داشت بهش آموزش میداد چون سگه پیش اون آروم بود امان از بیکاری



:: بازدید از این مطلب : 335
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 21 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

 امروز سالگرد زیباترین هدیه خداوند به زمینی ها ست و سالروز جدایی تو از فرشته ها

از خداوند به خاطر حضور دوباره تو سپاسگذارم

داوود جان: کدامین شاخه گل زیبا را به خاطر تولدت تقدیم کنم که وجود عاشقت عطر تمامی گلهاست بخاطر قشنگترین روز دنیا که تولد توست به اندازه تمام زیبائیهای دنیا دوستت دارم

                      

اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می

گریستم اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست

داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم

دوستت دارم تولدت مبارك

 برای خورشید تابیدن،برای غنچه ها شکوفایی،برای ستاره ها چشمک زدن و برای تو سعادت و

خوشبختی را آرزو میکنم. امیدوارم چون کوه استوار،چون دریا زلال و چون سرو سربلند باشی

با شکوه ترين روز دنيا تولد توست، پس براي من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم

تقدیم به کسی که با تولدش ، تولدی دوباره به من داد

تویُد تویُدت مبایَک باشه!!! بابا جون تویُدت مبایک

بابایی قلب کوچیک اما پر از عشقم رو بهت هدیه میکنم قبوله؟؟؟

بابایی به اندازه ستاره های آسمون دوستت دارم بابایی تو اِشگِ منی

 عزیزم امسال روز تولدت رو کنار من و میوه ی دلمون نیستی و جای خالیت رو کاملا حس میکنیم!!!

پیشاپیش عید فطر رو از طرف خودم همسری و فاطمه به همه دوستای خوبمون و خانواده های

محترمشون تبریک میگیم انشالله طاعات و عباداتتون قبول

 

این گلهای زیبا تقدیم به شما دوستای خوبم


 



:: بازدید از این مطلب : 4264
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین
JellyMuffin.com - The place for profile layouts, flash generators, glitter graphics, backgrounds and codes
طاعات و عباداتتون قبول  ما رو که فراموش نکردید؟؟؟
 
همسری روز شنبه رفت مسافرت قبل از سفر
همسری:خانومی من لب تاب رو لازم دارم
من: اصلا حرفشم نزن فکرشو بکن تو نیستی لب تابم نباشه که دق میکنم
همسری:کامپیوترو از زیرزمین میارم نصب میکنم تازه نصف روز بیرونی وقتی هم برمیگردی خسته ای خیلی که نمیشینی پای نت
 
من: خب چون وقت ندارم لب تابو میخوام دو ساعت طول میکشه اون کامپیوتر اوراق روشن بشه سه ساعت هم باید صبر کنم تا صفحه نت باز بشه منم خسته حوصله ندارم
همسری:باشه 
 
و اینچنین شد همسری بی خیال بردن لب تاب شد و الان در خدمت شما عزیزان هستم
فکرشو بکنید دو هفته بدون همسری و لب تاب و وبلاگ
چهارشنبه با فاطمه از مهد اومدیم و خیلیییییی خسته شده بودم فاطمه گفت مامان گرسنمه گفتم باشه الان یه دونه ماست بخور من یه کم میخوابم بعد با هم غذا میخوریم سه ساعت مونده بود تا افطار یک ساعت بعد لباسهاشو اورده مامان میشه یباسامو عوض بِکُنی؟؟؟ لباسهاشو عوض کردم دوباره خوابیدم یه دفعه چشمامو باز کردم ساعت ۱ نیمه شب خونه آرومه و تاریکبا خودم میگم اِ چرا صبح نمیشه؟؟ راستی شام چی خوردیم؟؟ فاطمه کجاست؟؟
یادم اومد که اِی وایییییییییی من شش هفت ساعت خوابیدم فاطمه عروسکشو بغل کرده کنارم خوابیده ولی من اصلا متوجه نشدم واااای خدا مرگم بده نه پوشکشو عوض کردم نه غذا بهش دادم لامپهام خاموش بوده برنامه کودک هام تموم شده حتما ترسیده اومده اینجا خوابیده 
فاطمه بیدار شد و رفتیم غذا خوردیم بیشتر از صد بار ازش معذرت خواستم  و گفتم دیگه وسط روز نمیخوابم تا طفلی تنها نمونه بعدش هم انقد ناراحت بودم و عذاب وجدان نمیزاشت بخوابم و تا ساعت ۵ صبح بیدار بودم ساعت هفت هم رفتم سرکار
دیروز نزدیک تلویزیون نشسته بود و برنامه نگاه میکرد هر چی گفتم بیا بشین عقبتر چشمات ضعیف میشه   میگه همینجا خوبه دیگه هر چی بهش گفتم بیا عقبتر گوش نکرد  کارتون هلوکیتی شروع شد بدو بدو رفته عروسکشو آورده که مامان ببین مثل هَمَنمنم از فرصت استفاده کردم فاطمه جان هلوکیتی میگه به فاطمه بگو بره عقبتر بشینه چشماش ضعیف میشه نگاه کن  اونجا نوشته یهو انگار آیه نازل شده باشه رفت عقب: هیو کیتی میگه عقبتر بشینم چشمام ضعیف میشه باشه هیو کیتی عقبتر یَفتمهم خندم گرفته بود هم حرصم در اومده بود منم که همینو گفتم
 
 چند روز پیش یه دونه آدامس ازم گرفت قورتش داد گفتم دیگه آدامسو قورت نده دلت درد میگیره
 گفت:اصلا دلم درد نمیکنهدوباره دیدم آدامسو قورت داد با تعجب گفتم اِ چرا قورتش دادی الان میره تو شکمت نچ نچ نچ نچ بغض کرد و گفت نه دیگه قورت نمیدم دوست ندارم بره تو شیمکم و خوشبختانه دیگه آدامس قورت نمیده
 
 بعدا نوشت:تو دوران دبیرستان یه دوست خیلی خوب داشتم که عقد کرده بود و آخرین بار سال ۸۳ تو خیابون دیدمش و دیگه ازش خبر نداشتم از چند تا از دوستای دیگه پرسیدم ولی هیچکس ازش خبر نداشت  آرزو داشتم دوباره ببینمش هر بار حرف از دوست میشد داغ دلم تازه میشد امروز   این پستم نصفه بود که لب تابم خاموش شد و منم بیخیالش شدم و زنگ زدم به یکی از دوستای دوران دبیرستان و سراغ دوست مورد نظرمو گرفتم ولی بازم خبر نداشت البته شماره خونشون رو داشتم ولی از اونجا رفته بودنخلاصه رفتم سراغ دفتر تلفن دوران دبیرستان و گفتم یه بار دیگه زنگ میزنم شاید مستاجرشون خبر داشته باشه که شماره خالشو دیدم و زنگیدم به خالش و شمارشون رو گرفتم و کلی باهم حرف زدیم و تجدید خاطره کردیم صداش هنوز آروم بود و دلنشین و حرفهاش آرامش بخشبعد از شش سال بهترین دوستم رو پیدا کردم و خیلی خیلی خوشحالم مبارکه جون خیلی دوستت دارم باور کن از حرف زدن باهات سیر نشدم و دیدنت هم یکی از انگیزه های اومدنم به ایران

عزیزم خودت که میدونی قلم خوبی ندارم ولی همون چیزی که تو دلم بود رو برات نوشتم
کشهای دور دستشو ببینید اومده میگه مامان یه دونه عسک بگیر از دستم
دیشب منتظر حوریه خانوم اینا بودیم تا بیان دنبالمون و بریم مسجد
هیو کیتی مایه(مال)من خِس(خرس) مایه نینی جان
صندلیشو از ماشین خودمون آوردیم بیرون و منتظریم میگه اینا خسته شدن بیشینن
برا همین امروزه نزدیکه مهدشون که بازم خودش گفت یه دونه عسک بگیر
قربون چشمای خوشگلت برم عزیز دلم
جمعه هفته گذشته بعد از یه بارندگی شدید نمای بیرون از پنجره اشپزخونه 
 


:: بازدید از این مطلب : 543
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

 

 در بیت خدا شیر خدا را کشتند   داماد نبی امام ما را کشتند

یارب چه گنه داشت که در وقت سحر     آیینه روشن دعا را کشتند

انیس قلب خود تنها خدا کن   خدا را در دل شبها صدا کن

ز خوف حق چو اشکی را چکاندی   به حال این رفیقت هم دعا کن

امشب سر مهربان نخلی خم شد  در کیسه نان بجاى خرما غم شد

در کنج خرابه ها زنى شیون کرد  همبازى کودکان کوفه کم شد ...

مبادا لیله القدرت سرآید     گنه بر جان من افزون تر آید

 

مبادا ماه تو پایان پذیرد   ولی این بنده ات سامان نگیرد   

امشب رحمت دوست جاریست، مانند رود، نه! مانند باران، اگر دلتان لرزید، بغضتان ترکید، کسی اینجا محتاج دعاست، اگر یادتان بود باران گرفت دعایی به حال من بیابان کنید!!!



:: بازدید از این مطلب : 659
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

         این پست حذف شد

 

 راستش اصلا فکر نمیکردم اینجوری بشه یکی که نمیدونم کیه وارد وبم شده هر چی فکر میکنم یادم نمیاد به کسی پسورد وبم رو داده باشم همسری هم نداره و اگر هم داشته باشه به هیچ وجه این کار رو نمیکنه باور کنید حسابی شوکه شدم با اینکه امروز همش تو وب بودم  ولی تا رفتم تصویرهایی برا لیله القدر سرچ کردم و اومدم دیدم  کد قالبم رو حذف کرده خوب شد کد قالب رو سیو کرده بودم زودی گذاشتمش خدا کنه کار دیگه ای نکرده باشه تا من باشم دیگه.......

شرمنده دوستایی که رمز دارن ولی بعد از حذف شدن این پست اومدن امیدوارم دلخور نشین و درکم کنید. 

برام دعا کنید خیلی حالم گرفته شده!!!!!!



:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1389 | نظرات ()