نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام سلام

هفته ای که گذشت خیلی خوب نبودچون همسری تو مهد مسلمونها کار میکنه دوشنبه و سه شنبه تعطیل بودن و منم بخاطر مهمونها که دوشنبه بعد از ظهر رفتن نتونستم برم سرکار و سه شنبه هم مرخصی داشتم برا عید صبح که بیدار شدیم فاطمه صداش در نمیومد و این از اولین ضدحال روز عیدمونقرار شد زنگ بزنیم به یکی از دوستامون که مامان و باباش از سوریه اومده بودن و پارسال همسفر همسری بودن برا حج و پسر و عروسشون هم با خودشون زندگی میکنن و از دوستای صمیمی من و همسری هستن با مادرشوهره قرار گذاشتیم که بریم خونشون و وقتی با عروسش صحبت کردم خیلی گرفته بود و یه دفعه زد زیر گریه و گفت یه بلایی داره سرم میاد قراره از همسرم جدا بشیم این دومین ضدحال روز عید

رفتیم خونشون و کلی تو بغلم گریه کردhttp://www.millan.net/minimations/smileys/sadhugsmiley.gif و رفتیم بالا و چون مادرشوهرش نشسته بود نمیشد حرف بزنیم آخه نمیخواستن کسی بفهمه ولی خب ما از خواهرم به هم نزدیکتریم و...Gemini

دل تو دلم نبود که چرا اینها که خیلی با هم خوب بودن حالا چی شده که یدفعه.......

به بهونه نماز خوندن من رفتیم پایین و کلی گریه کردیم خیلی سخته گریه عزیزتو ببینی خیلی سخته

ببینی داره مث شمع آب میشه و نمیتونی کاری بکنی خیلی سخته خیلیییی باور کنید هنوز سرم درد

میکنه هنوز شبها کابوس میبینم و بغض ولم نمیکنه اما نمیتونم کاری کنم و شوهرش حرف همسری رو

خیلی قبول داره ولی ایندفعه هر کاری کرد و هر چی گفت فایده نداشت و مث کوبیدن میخ بود تو سنگ..

بابای دختره شهید شده و از بچگی به اسم هم بودن و دخترعمو پسرعمو هستن و الان شوهرش میگه من دلم برات سوخت و باهات ازدواج کردم و...... ولی همه اینها بهونس خب یه سری مشکل تو

زندگیه همه هستش ولی نه انقد که خراب شدن زندگیشون و در به در شدن بچه یک سال و ده

ماهشون ارزششو داشته باشه!!  پای یه دختر دیگه در میونه که چراغ سبز حسابی به پسره نشون داده Arabic Veil باور کنید پسره خیلی متدین و مومنه و ما هنوز باورمون نمیشه خلاصه حالا ببینیم چی میشه

ولی تو رو خدا براشون دعا کنید نمیخوام الکی قضاوت کنم و گناهشونو بشورم اما اینها حرفهای دوستم

بود و با وجود اینکه خیلیییییی بهش توهین کرده ولی میگه اشکال نداره همشونو نشنیده میگیرم بخاطر بچم و آبروی خانواده هامون

همون موقع که ما خونشون بودیم بهشون زنگ زدن که عمتون فوت کرده که اینم یه ضدحال دیگه

وقتی بابای پسره شنید که خواهرش فوت کرده خیلی گریه کرد واقعا دلم براشون سوخت

چهارشنبه همسری رفت سرکار و من و فاطمه هم خونه بودیم و فاطمه گلو و دلشو نشون میداد که درد میکنه پنجشنبه یه کم حالش بهتر بود و بردمش مهد که رفته بودن گردش و حالش بدتر شده بود و جمعه با هم موندیم خونه

شنبه بعد ازظهر رفتیم بیرون و یه کاپشن و یه سری وسایل دیگه براش خریدیم و امروز هم مراسم ترحیم همون بنده خداس البته جنازه اینجا نیست

 

دیروز داشتم یه متنی تو دفترم مینوشتم مدل بچه مدرسه ایها نشسته بودم فاطمه به باباش میگه بابا بیا سوار اسب بشیم و پیتیکو پیتیکو کنیم و کمر منو دو قسمت میکنه که بشینن میشینه پشتم میگه قول بده اسب خوبی باشی آفَین اسب خوبم

Give me five

گیو می فایو

دیروز رفته بودیم خرید

عزیز دلم

 




:: بازدید از این مطلب : 491
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام سلام ما اومدیم

امیدوارم حالتون خوب باشه ما هم خوبیم خدا رو شکر به دلیل مشغله کاری چند روزی نبودیم ولی تو مهد وقتی در حال خوابوندن بچه ها بودم با موبایل میخوندمتون wetkissf.gif : 45 par 37 pixels.ولی نمیشد برا بلاگفاییها کامنت بزارم از خوش شانسی دو باری هم مدیرمون دید ولی با یه لبخند سر و تهش هم اومد

و اما اینروزها جوجو کوچولوی ما همه تلاششو میکنه که تو همه کارها از من پیشی بگیره و اول بشه sultan.gif : 156 par 72 pixels.برا بالا و پایین رفتن از پله ها لباس پوشیدن از در بیرون رفتن و الی آخر نیست که بهمون کاپ طلا میدن اونم هر کاری میکنه برا اول شدنprispallsmile.gif : 80 par 54 pixels. اولها خیلی جدی نمیگرفتم و کوتاه میومدم ولی بعضی وقتها مسئله حاد میشهclap.gif : 28 par 37 pixels. و اگه اول بشم غشغله به پا میکنه که بیا و ببین...مثلا دو روز پیش حاضر شدیم بریم بیرون خرید xlove_huh.gif : 29 par 34 pixels.لباسهاشو تنش کردم و گفتم کاپشنتو بپوش تا من آماده بشم و همینکه من گفتم من آمادم بریم شروع کرده به داد و بیدادembarrassed.gif : 19 par 18 pixels. که تو چرا اول شدی asskissf.gif : 59 par 47 pixels. برو لباسهاتو در بیار تا من اول بشم trenchcoat.gif : 42 par 31 pixels. باباش میگه اشکالی نداره مامان اول نشده نگاه کن کیفشو هنوز برنداشته تو بیا کاپشنتو بپوش تا اول بشی و با مامانت مهربون باش و...goldstar.gif : 33 par 49 pixels.جوجوی ما میگه اصا(اصلا) با مامان دوست نیستم باهاش یَگیبم(رقیبم) clown.gif : 47 par 43 pixels.!!!!!!! من و باباش چشمامون گرد شد از تعجب speechless.gif : 22 par 24 pixels.برا نشستن تو ماشینم همین برنا مه اول نشستن رو داریم dontgosmiley.gif : 59 par 32 pixels.

دیروز وقتی از خرید برگشتیم رفتم دوش گرفتم showersmile.gif : 41 par 51 pixels. و اومدم یه دستی به سر و صورتم کشیدم میگه منم پیرهن میپوشم و اومدم پای نت اومده بغلم نشسته و میخواد آرایشمو پاک کنهdoh.gif : 38 par 33 pixels. و میگه اصا خوشگل نشدیgaah.gif : 37 par 41 pixels. من خوشگلترم بالاخره رفته پیش باباش و میپرسه من خوشگلم یا مامان خوشگلتره باباش میگه اول مامان خوشگله بعد تو که بازم قهر میکنه که من خوشگلترم pfft2.gif : 33 par 17 pixels.

خلاصه داستانی داریم برا اول شدن uglysmiley.gif : 63 par 50 pixels.

یکشنبه هم مهمون داشتیم که یه دختر چهار ساله داشتن و دو روز میشد که اومده بودن نروژ و اسم اونم فاطمه بود و که خیلی با هم خوب بودن و شبم خونمون بودنofftobed.gif : 50 par 32 pixels. و امروز صبح رفتیم بیرون و خرید و بعد از ظهر رفتن خونشون شب که تو اتاق فاطمه خوابیده بودن ازم میپرسه خاله تو اتاق من خوابیده؟؟؟ من اجازه دادم؟؟؟ تازه یادم اومد که ازش اجازه نگرفتم و منم گفتم آره گلم تو خیلی مهربونی و اجازه دادی و...I Love You

در مورد عمل لوزه هامم تصمیم گرفتم عمل کنم ولی چون هر روز عمل ندارن قراره یه روز که عمل دارن زنگ بزنن و هماهنگ کنیم

در مورد سوسیس خوردن فاطمه که تو پست قبل بعضی از دوستا در موردش پرسیده بودن راستش سوسیس ضرری نداره و منم خیلی نمیزارم بخوره بعضی وقتها که حوصله آشپزی و مطبخ خونه رو ندارم...

بعدا نوشت: بعد از ثبت این پست همسری گفت اگه کارِت تموم شده بزار من ایمیلمو چک کنم دوباره بشین بیچاره لب تاب انقد داغ شده الانه که منفجر بشه... منم پا شدم و فاطمه تو بغلم دراز کشید و بهش گفتم به بابا بگو مشکلی داری کتبی بنویس من و مامانم بررسی میکنیم

فاطمه: نه من تنها بَیِسی (بررسی) کنم

     

 

 

روز عرفه

روز نیایش و روز بارش چشم های خاکیان بر شما آسمانیان مبارک باد

و التماس دعا در لحظات قشنگ خلوتتان

 

 

                                                           عید قربان

عید شرافت بنى آدم است و کرامت انسانى اش

جشن رها شدن از قید پدرانى است که جان فرزند خویش را نذر قربان گاه ها مى کردند

عاشقان عیدتان مبارک

 

این گلهای زیبا تقدیم به شما دوستهای عزیزم به پاس همه مهربونیهاتون



:: بازدید از این مطلب : 601
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 25 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام دوستای خوبم سعی میکنم به همه عزیزایی که لینکشون کردم رمز بدم ولی اگه کسی از قلم افتاد بگه تا براش بزارم

سه شنبه بعد از ساعت کاری همسری اومد دنبالمون تا با هم برگردیم و تو راه بریم یه فریزر هم بخریمهر جا رفتیم گفتن الان میتونید سفارش بدین ولی دو هفته دیگه فریزرهامون میاد دیدیم خیلی دیره و بیخیالش شدیم همسری آدرس مغازه ای رو گرفت که همون موقع بخریم و با خودمون بیاریمش ولی انقد حالم بد بود که دیگه نرفتیم و یه عروسک خوشگل برا فاطمه خریدیم و اومدیم خونه

چون حالم بد بود چهارشنبه نرفتم سرکار و با فاطمه خونه بودیم

پنجشنبه هم نوبت دکتر داشتم(باور کنید دکتره یه چیزی تو همین قیافه ها بود) برا چِک کردن لوزه هام و دکتر پیشنهاد کرد عمل کنم و قراره زنگ بزنه و  هماهنگ کنیم وقتی فهمیدم بیهوشی داره ترسیدم و دو دلم از طرفی لوزه هام خیلی اذیتم میکنه بخصوص تو زمستون

بعد با فاطمه رفتیم Ikeaتا هم خرید کنیم هم فاطمه بازی کنه آخه هر بار با همسری میرفتیم و حوصلش سر میرفت و  زود برمی گشتیم از صبح ظرف غذای فاطمه رو آماده کردم که با باباش بره مهد ولی نرفت و گفت من میخوام مُباظب (مواظب) مامان باشمقربون این پرستار کوچولو برم.

تو ظرف غذاش سوسیس گذاشته بودم که اگه سه وعده غذایی رو بهش سوسیس بدیم وعده چهارمم میخواد تو راه میگفت من سوسیس بخورم گفتم باشه بزار برسیم بهت میدم خلاصه تو راه خوابش برد وقتی رسیدیم بیدارش کردم و گفتم فاطمه پاشو رسیدیم Ikeaچشماشو باز کرده میگه الان میتونم سوسیس بخورمرفتم برا خودم غذا گرفتم و هر کار کردم فاطمه نخورد و گفت من غذا دارم سوسیس خودشو خورد

خرید کردیم و فاطمه هم تا دلش خواست بازی کرد  البته این وسطها اذیت کردنهاشم سر جاش بود یه خانومه بهش لبخند میزنه اینم اخمهاشو میکنه تو هم و میگه اصا(اصلا) این خانومه رو دوست ندارمhysteric.gif

یه دختره که زیر یک سال بود نشسته بود تو سبد خریدشون فاطمه بهش اشاره میکنه میگه این چرا اینجا نشسته بهش بگو بیا بیرون چرا به من نگا میکنهconnie_37.gifخدا رو شکر اینا زبون ما رو نمیفهمن

هر چی ورمیداشتم که از رنگش خوشش نمیومد میزاشت سرجاش و میگفت این یَنگشو دوست ندایَم(این رنگشو دوست ندارم)blum3.gif

برا تهدید بهش میگم اگه اذیتم کنی میریم خونه هاااا میگه باشه بریم خونه و کلید میکنه که بریم خونه خودت گفتی ولی با همه اینکارهاش سعی کردم بهش خوش بگذره و تلافیه دو روزی که مریض بودم و بی حوصله و اونم بخاطر من نرفت مهد در بیارم

شب وقتی باباش اومد با ذوق و شوق برا باباش تعریف میکرد و فهمیدم خیلی بهش خوش گذشته

روز جمعه بردمش مهد و خودم رفتم خرید و کلی لباس زمستونی برا خودم و فاطمه و باباش خریدم

همسری اصلا به فکر خودش نیست و کلا مغازه ای نیست برا همین هر بار میرم بیرون براش یه چیزی میگیرم امروزم قرار بود مهمون داشته باشیم و از هفته گذشته دعوتشون کرده بودیم ولی دیروز زنگ زدن که دخترشون خیلی حالش بده و نمیتونن بیان.girl_to_take_umbrage2.gif

اینم عکسهای این هفته

کاپشنشو زن عمو هوریه که رفته بودن آلمان براش خریده بود

قربونت برم

عزیز دلم

اینجا داره شعر میخونه

سرسره بازی

خاله های مهربون چی دوست دارین براتون درست کنم

میگه این تختو بخریم

اینم عروسکی که اونشب براش خریدیم اسمشو گذاشته زیبا

این عکس برا دوهفته پیشه که رفته بودم دکتر

اینم همونروزه

اینجام میخواد بره نماز بخونه بنظر شما با این وضع میشه نماز خوند

تیکه کلام این روزهاش:Give me five گیو می فایو همون (بزن قدش) خودمون

 



:: بازدید از این مطلب : 658
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 15 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

از هفت و نیم صبح اومدم نت گردی حس آپ کردن نداشتم و الکی میچرخیدم تو سایتهاولی خدا رو شکر حسش اومددوشنبه هفته گذشته هر کاری کردم پستم به روز نشد کلافه شدم از دست بلاگفا شنبه هفته پیش با همسری رفتیم بیرون و دستگاه درست کردن وافلِر رو خریدیم وافلر شیرینیه نروژیه که تو تعطیلات و تولدهاشون درست میکنن و درست کردنش خیلی راحته عکس شماره1  عکس شماره2

یکشنبه هم آموزش فارسی و قرآن داشتیم که یکی از مادرها به فاطمه گفت خوشگله عکسهات خیلی نازه سایتت رو میخونیمchocksmiley.gif : 21 par 31 pixels. من موندم اینا آدرس وبمون رو از کجا آوردن  فکرشو بکنید همه روزمره ها و دلتنگیها و... رو میخونن اصلا دلم نمیخواد از زندگیم و اتفاقاتش با خبر بشن به نظر شما چیکار کنمdunnosmiley.gif : 42 par 18 pixels.همونجا چند تا از بچه های کلاس گفتن اِ خاله میشه آدرسش رو به ما هم بدین که مادره گفت الان یادم نمیاد باشه بعدا بهت میدم  ما هم که برگ چغندر بودیم نه اجازه ای نه حرفی  به نظرتون چطوره یه مدت بر خلاف میلم رمزی بنویسم تا یادشون بره یا بیان ببینن خبری نیست و دیگه نیان اینجوری راحت نیستم آخه زبون به دهن نگه نمیدارن که.....از کاه کوهی میسازن و همه جا جار میزننpinkhandcuffsf.gif : 43 par 32 pixels.  روز جمعه رفتیم سوئد برا خرید و مقدار قابل توجهی خرید کردیم اونم فقط خوراکیتو راه برگشت فاطمه خانوم انقد هله هوله خورد که گلاب به روتون...اومدیم خونه و بردمش حموم و لباسها و صندلی ماشینشو تمیز کردم  و همسری هم جاتون خالی ماهی درست کردwetkissf.gif : 45 par 37 pixels. قبلا یه فریزر کوچیک خریده بودیم که تو زیر زمین گزاشته بودیم  دو بار گوشت گذاشتیم توش ولی نمیدونم چرا خاموش شده بود و چشمتون روز بد نبینه از بوی گند زیر زمین کسی جرات نمیکرد بره طرفش pirates.gif : 76 par 51 pixels.و همه رو دور ریختیم دیشب مجبور شدیم دوباره از همون فریزر استفاده کنیم اما آوردیمش بالا و کنار میز ناهار خوریِ آشپزخونه گذاشتیم یه دکور مزخرفی شده اما فعلا چاره ای نیست خدا کنه تا تموم شدن گوشتها کسی نیاد خونمونnonosmiley.gif : 33 par 41 pixels. و دکور آشپزخونه رو نبینه و گرنه آبرومون میره با دکور جدیدمون

هوا بسی ناجوانمردانه سرد است و ما در آستانه فریز شدنfreezinsmile2.gif : 23 par 34 pixels. پنجشنبه هفته گذشته اولین برف پائیزی اومد snowing.gif : 56 par 40 pixels. جمعه هفته گذشته فاطمه اینا جشن داشتن و همه باید غذا موسیقی و پرچم کشورشون رو میبردن و من دلمه و دسر درست کردم و خدا رو شکر همه خوششون اومده بودflirtysmile3.gif : 43 par 54 pixels.

اینم دلم نیومد نزارم چشم انداز پنجره آشپزخونه

عکس1  عکس2 شماره 3

اینم مرد آفریقایی که فاطمه درست کرده و هر بار سیاه پوستها رو میبینه میگه مامان یادت میاد این آفریگا رو درست کردیمgoldstar.gif : 33 par 49 pixels.

پینوشت:پست قبلی که به روز نمیشد این عکسها رو هم گذاشته بودم اینار فقط لینک گذاشتم ببینم میشه ثبتش کرد یا نه



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 8 آبان 1389 | نظرات ()