نوشته شده توسط : مامان نازنین

دیروز بعد از ظهر سرم درد میکرد و به فاطمه گفتم :فاطمه جان من سرم درد میکنه میخوام نیم ساعت بخوابم میشه تو برنامه کودک نگاه کنی تا من بیدار شم گفت: باشه بیو(ب با ضمه) 

 

یک ساعت بعد ساعت رومیزی رو اورده نشونم میده میگه:مامان پاشو ساعتو ببین........!

هر وقت عکسهای خودشو میبینه با کلی ذوق میگه: وای خدا فاططا نازه.

صبح که میخواد بره مهد لباساشو میپوشه و میگه:بیم بابا بیبینه(ب با کسره) میره پیش باباش و میگه: بابا بیبین یباس فاططا گشنگه(گ با فتحه) مامان عسک بیگیه؟(مامان عکس بگیره)

 هر وقت حوصله نداره بره مهد میگه: مامان بانگاگه نمیم تعطیله.(ن با کسره ی با فتحه مهد کودک به نروژی میشه barnehage)

                                

 

                                         اینم یکی از کمکهاییه که میکنم

                        

 



:: بازدید از این مطلب : 478
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 31 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام خاله های مهربون و نی نی های ناز

 

تشکر میکنم از همه خاله های مهربون که برا مشکل قالبمون کمکم کردن و پیشنهادهای خوب دادنراستش مشکل این بود که مامان فقط دو تا انتخاب داشت  و تو سایتی که قالبو درست کرده امکان این نبود که بالای یا کناره های صفحه عکس بزاره یکی همین طرحی که میبینید یکی هم میشد عکسو بزاره وسط صفحه که نوشته ها میومد روش و خوشگل نمیشد

 

 انقد کارها و حرفهای جدید یاد گرفتم که مامانم نمیدونه کودومو بنویسه بهتره خودم بنویسم و بهتون بگم وقتی از مهد میام میرم تو اشپزخونه و شروع میکنم به جارو کشی میگید نه خودتون ببینید

هی میخوام جارو خاک اندازو مثل مامانم با هم بگیرم اما نمیشه

بالاخره به این نتیجه رسیدم که اول جارو بزنم

گردگیری هم بلدم و هر وقت مامانم میگه فاطمه جون میشه میز تلویزیونو تمیز کنی بدو بدو میرم از تو اتاقم یه دستمال مرطوب بر میدارم و میز تلویزیونو دستمال میکشم و خیلی کارای خوب دیگه

مامان و بابام نگران بودن که من برم مهد نتونم فارسی صحبت کنم و علاقه نشون ندم چون برا خیلی از دوستام این اتفاق افتاده اما من فارسی رو بیشتر بلدم و علاقه زیادتری دارم تا یاد بگیرم هر چی میبینم که اسمشو بلد نیستم از مامان و بابا میپرسم :این چی است؟ وقتی اسمشو یاد گرفتم یه بار تکرار میکنم و میگم: ok   چند روز پیش مهمون داشتیم و نی نی کوچولو نداشتن و منم حوصلم سر رفت و بد اخلاقی کردم و کارهایی کردم که مامانم بدش میاد مامانم خیلی ناراحت شده بود وقتی مهمونا رفتن مامانم باهام قهر بود و گفتم :مامان فاططا اذیت؟ دیدم جواب نداد رفتم

پیش بابا دیدم اونم ناراحته. منم تسلیم نشدم داد زدم :مامان. مامانم گفت:کوفت مامان. چون این کلمه واسم جدید بود و مامان با ناراحتی گفت فهمیدم کلمه خوبی نیستمنم با بغض گفتم:مامان فاططا کوفت نه نگو مامان باهام حرف زد و منم گفتم :مامان فاططا بخشید(ب باکسره و خ با فتحه همون ببخشید) و با هم اشتی کردیم

                        

قرار بود مهمون بیاد میگه مامان مهمون بدو اوسری بپوش میبینم خودش زودتر از من روسری سرش کرده

                            جوجه طلایی که تو مهد درست کرده

پی نوشت: بازم از همه عزیزان تشکر میکنم و واقعا خوشحالم دوستای خوبی مثل شما دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 28 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام

 

بازم ما اومدیم با عکسهای جدید،قالب جدید و حرفهای جدید  از اونجایی که هلو کیتی اولین مارکیه که من شناختم و خیلی دوستش دارم مامانم تصمیم گرفت یه قالب درست کنه که عکس من و هلو کیتی داشته باشه  اما بابای خوبم که قربونش برم پیشنهاد

داد فقط عکس هلوکیتی رو بزاره و خیلی پیشنهاد خوبی بود و امروز که از مهد اومدم و دیدم کلی ذوق کردم و دلم نمیخواست از پای کامپیوتر بلند شم

اما مامانم میگه هنوز یه مشکلی داره که مطلبهایی که مینویسه یا همون پستها پایین وبلاگ ثبت میشه و نمیدونه چیکار کنه 

                            

دیروز بعد از ظهر رفتیم دیدن عمو جون زن عمو جون و سید حسن کوچولو  که از مکه اومدن و کلی با هم بازی کردیم.

                                              

                                      

 

                                      

                                  

پی نوشت۱:خوشحال میشم اگه در مورد مشکل قالب جدیدم کمکم کنید

 



:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 24 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام

 

درسا جونم و حسنا جونم تولدتون مبارک.ایشالله برین دانشگاه و بعدش جشن عروسیتون تبریک بگم. تولد همه دوستای فروردینی مبارک.

مامانم میخواست روز سه شنبه وبلاگمو اپ کنه اما فرداش امتحان داشت و حسابی مشغول درس خوندن بود اونم سه تا امتحان همزمان ریاضی زبان نروژی و انگلیسی وقتی من خونه باشم مامان و بابا نمیتونن بیان اینترنت انقد شیرین زبونی میکنم که بابا میگه حیف دخترم نیست برم سراغ کامپیوترdance3.gifاما اگه امتحان داشته باشن دختر خوبی میشم چون دیگه شیرین زبونیهامم فایده نداره و مشغول درس خوندن میشن یه خبر مهم اصول دینم یاد گرفتم مامانم میپرسه اصول دین چندتاس منم دستامو نشون میدم میگم پنش تا پنش تا افل توحید.مامان میگه دوم منم میگم علد.Yahبقیشو هنوز یاد نگرفتم  هر وقت دستامو میشورم رو پاهام میکشم و به بابا میگم فاططا وضو گفت (گ با کسره) .وقتی مامان و بابا نماز میخونن منم جانمازمو پهن میکنم و نماز میخونم

اینجا دارم دعا میکنم

اینجا ذکر میگم الله ابر( با فتحه)

اینم یه خواب معصومانه تو کالسکه که ژست دستام برا نروژیها خیلی جالب بود و تا منو میدیدن کلی ذوق میکردن چون اونا وقتی میخوان دعا کنن دستاشونو این شکلی میگیرن

 

پی نوشت: دو روزه میخوام به وبلاگ عزیزانی که از پرشین بلاگ استفاده میکنند سر بزنم اما نمیدونم چرا باز نمیشه و مشکل از چیه  اگه شما تجربه ای دارید ممنون میشم راهنماییم کنید

 

 اینم hello kitty عشق دیرینم



:: بازدید از این مطلب : 462
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 19 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

 

سلام به همه خاله های مهربون و نی نی های خوشگل

 

امیدوارم سال جدید را با لحظات خوب و به یاد ماندنی شروع کرده باشید روز یکشنبه که اول عید بود زنگ زدیم خونه مادر جون (پدری) و عید و بهشون تبریک گفتیم  بعد زنگ زدیم خونه اون یکی مادر جون که همه داییها و خاله ها و خاله مامان و ....اونجا بودن ومادر جون هم خوشحال بود که همه دورش بودن هم ناراحت که ما نبودیم و میگفت جاتون خیلی خالیه  مامان هم حسابی دلش تنگ شده بود و .بعد از ظهر هم رفتیم خونه خاله الهام که خیلی خوش گذشت

روز یکشنبه ما تعطیل بودیم اما دوشنبه رفتم مهد و با کمک خانوم مربی مهربون یه کاردستی خوشکل درست کردیم

چسبوندن پرها کار من بود

 هفته اول عید کسی نیومد خونمون چون اینجا که تعطیلات عید نداریم اما این هفته تعطیلیم و منتظر مهمون... و حالا یه کم از شیرین زبونیها و کارای جدیدم بگم

هر چی مامان و بابا میگن منم زود تکرار میکنممثلا وقتی مامانم میگه:وای از دست فاطمه منم میگم:وای از دست مامان

بابا میگه:فاطمه شکمومنم میگم:بابا شمکو.بابا میگه بگو ش(با کسره) منم تکرار میکنم. میگه بگو ک(با فتحه) منم میگم بازم میگه بگو مو منم میگم.میگه حالا بگو شکمو. منم میگم شیمکو. یا وقتی نی نای نای میکنممیگم مامان فاططه میقصه(فاطمه میرقصه)

وقتی مامان میخواد جارو بکشهمیگم: مامان فاططه کمک

نقاشی کشیدنم دوست دارم و میگم مامان فاططه نگاشی کوPainter و وقتی تموم شد به مامان و بابا نشون میدم و میگم بابا ببین نازه فاططه نگاشیهر وقت مامان بابا درس میخونن منم کتابمو میارم و میگم کبات فاططه(کتاب فاطمه) 

خیلی دوست دارم به مامان و بابا کادو بدم برا همین یکی از وسایل اتاقو ورمیدارم و یه دستمال یا کاغذ دورش میپیچم و میدم بهشون و میگم بفمایید(بفرمایید)کادو

دیدید چه دخمل خوبیم

مامان اجازه داد بین گلدونا بشینم منم از فرصت استفاده کردم...

  

حتما به این نمایشگاه عکس سر بزنید خیلی خوشگله

اینم یه کاردستی با پارچه های رنگی که هفته پیش درست کردیم 

امیدوارم خوشتون اومده باشه و یادتون نره شاخه گل بفرستیدFlower دوستتون دارم



:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()