نوشته شده توسط : مامان نازنین

امروز 17 جولای دختر ناز ما بیست و هشت ماهه شد 

 

                   عزیز دلم بیست و هشت ماهگیت مبارک

دخترکم٬عشقم٬از وقتی اومدی لحظات شیرین ما رو شیرینتر کردی و با هر لبخندت غم غربت و تنهایی 

ازمون دور شد و امید به زندگی رو بیشتر کردی خدای بزرگ رو شکر میکنم که بزرگترین هدیه

الهی رو بهمون داد و لیاقت مادر و پدر شدن رو بهمون عطا کرد

از شیرین زبونیهاش هر چی بگم کمه هر چی ما میگیم با زبان کودکانه تکرار میکنه

هر وقت ازش میپرسیم چند سالته میگه:دو سای و سه ماه(دو سال و سه ماه)

 تا یه کاری انجام میده و فکر میکنه من ناراحت شدم میپرسه:با هم دوستیم؟

اگه بگم آره باهات دوستم میگه با هم خنده کنیم(با هم بخندیم)

یکی از دوستامون رفته مسافرت و دو تا ماهی قرمز و یه جوجو قناری شو به ما سپرده که فاطمه خیلی بهشون علاقه داره و چون خیلی اصرار داشت دو روز تو اتاقش گذاشتیمجوجو شبها ساعت ۱۰میخوابید و این یعنی خاموشی!!!!! خودش سر و صدا میکرد جوجو بیدار نمیشد اما تا ما حرف میزدیم فاطمه میگه هیس جوجو خوابه   صبح که بیدار میشه سیام جوجو سیام ماهی صُب بخیر الان دست و صویَت میشویَم غذا میدم(الان دست و صورتمو میشورم بهت غذا میدم)

بعد از شستن دست و صورت غذای ماهیها و جوجو رو میده و بعد خودش صبحانه میخوره

 دارم با کامپیوتر کار میکنم نشسته کنارم و به دکمه های کیبرد اشاره میکنه و میگه اجازه هست اینو بزنم میگم نه دارم کار میکنم یواشکی دکمه رو میزنه و میگم فاطمه چیکار میکنی میگه کای ندایَم(کار ندارم)

اومدم لباسها رو بزارم تو کمد در کمد رو باز کردم  فاطمه توش قایم شده بود و یه دفعه جیغ زد و داشتم از ترس سکته میکردم خودش هم ناراحت شد و گفت مامان من اینجا قایم شدم

قرار بود با ماشین بریم المان و اتریش اما ماشینمون اطمینانی نبود و همسری تو نت یه مرسدس بنز

کلاسیک دیده بود و فروشنده یکی از دوستای نزدیکش بود و ترجیح دادیم ماشینو عوض کنیم چون

زمستون خیلی اذیت میکرد و بیشتر از قیمتش براش خرج کردیم که آفتابه خرج لحیم کردن بود و مشکلی

که هستش اینه که ماشینه هفت نفره س و ما سه نفریم اما همه چیزش خوب بود و دیروز سند به نام زدیم و خریدیمش

 این روزها فاطمه نمیزاره ازش عکس بگیرم اینم برا خالی نبودن عریضه

 

اینم یه مدل حجابه دیگه

عکس دیروزه

برنامه ریزی برا شیرین کاریه جدید

 اینم آخریش



:: بازدید از این مطلب : 615
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 25 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

 

ولادت سه نور ولایت بر شما مبارک

ماه میلاد سه پرچم دار عشق

دلبر و دلداده و دلدار عشق

ماه میلاد سه ماه عالمین

سید سجاد و عباس و حسین(ع)

 


 

سلام دوستای گلم

خوبین خوشین؟؟؟؟؟ ما هم خوبیم خدا رو شکر

راستش امروز عکس جدید ندارم فقط اومدیم تا اعیاد بزرگ شعبانیه 

رو به شما دوستای گلم و خانواده های محترمتون تبریک بگیم و بخواهیم در لحظات

سبز دعا به یاد ما هم باشید و برامون دعا کنید که محتاج دعای خیرتون هستیم

امشب مهمون داریم اما سر فرصت با دست پر میام پیشتون

مواظب خودتون و گلهای زیباتون باشید

خوش بگذره بهتون

 



:: بازدید از این مطلب : 489
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 23 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه های

ترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها

می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی

گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند . و در این هنگام بود که محمد

(ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید!!!

عید بزرگ مبعث به همه دوستان و خانواده های محترمشون مبارک 

 بعد از تبریک عید از همه دوستان بابت پیامها و آرزوهای قشنگشون به مناسبت سالگرد عروسیمون

تشکر میکنم و امیدوارم بتونم تو شادیهاتون جبران کنم و دوست خوبی براتون باشم!!! از داشتن

دوستهای خوبی مثل شما واقعا خوشحالم و خدا رو شکر میکنم

روز یکشنبه چون ارایشگاه زنونه بسته بود فاطمه با بابا جونش رفت ارایشگاه   وقتی برگشتن اول خودشو قایم میکرد تا من نبینمش  بعد شروع کرد عشوه اومدن و پُز دادن   بعد

از کلی ناز کشیدن و قربون صدقه رفتن به حرف اومد: با ماشین بابا یَفتَم پیش عمو اقا مویام دُس کَید(با ماشین بابا رفتم پیش عمو اقاهه موهامو درست کرد منظور از اقا بازم همون عموس)

بابا بَیام شُکُیات خَیید آبویمه خَیید(بابا برام شکلات خریدآبمیوه خرید) آیکون آبمیوه نداشتم

بستنی گذاشتم بعد از ظهرش هم رفتیم خارج از اُسلو خونه یکی از دوستامون که خیلی خوش گذشت بخصوص به فاطمه که حسابی با مینا و سمیع بازی میکردن 

و شب تا دیروقت بیرون بودیم و رفتیم لب دریا که نزدیک خونشون بودو فرداش هم برا کباب درست کردن رفتیم لب دریا که خیلییی خوش گذشت هوا هم خیلی سرد شداما واقعا لذت بخش بود بخصوص حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب که خورشید غروب میکرد دریا دیدنی شده بود

دیر وقت بود برگشتیم خونه خودمون امروز پای کامپیوتر بودمفاطمه اومده میگه مامان

سَیَم جیگ مییه(سرم گیج میره)

تازه از آرایشگاه اومده

ساعت ۱۱ شب کنار دریا شهر ساندویکا

کلاه و موهاشو باد برد

اینم یه قسمت دیگه

روز دوشنبه ساعت ۹ شب جنگل کنار دریا

نزدیک غروب  ۳۰ :۱۰ شب من این عکسشو دوست دارم

اینجا داره سنگ میندازه تو آب

بدون شرح

غروب خورشید و ابرهای سیاه(فاطمه و مینا در حال دویدن)

وقتی برگشتیم تب کرده بود لپهاش گل انداخته بود که خدا رو شکر شب خوب شد

راستی بعد از فیلتر شدن بلاگفا برای ایمنی بیشتر یه شعبه با همین ادرس تو پرشین بلاگ زدیم

اگه یه وقت خدایی نکرده بلاگفا فیلتر شد بدونید ما هستیم آدرس ما تو پرشین بلاگ

ممنون که همرامون بودین.....عید بهتون خوش بگذره

 


 



:: بازدید از این مطلب : 595
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 17 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام دوستای خوب و مهربون  بریم با هم عکسهارو ببینیم تا به ادامه مطلب برسیم 

رفته بودیم عیادت مامان بزرگه سید حسن(محوطه بیمارستان)

داشتیم دنبال شماره اتاق میگشتیم همینکه صداش کردم همینجوری وایساد

میخواست جلوی خندشو بگیره

قربون دختر نازم برم

انقد این عروسکشو دوست داره همه جا باهاشه (تو اتوبوس نشسته)

اینم روز امروز با هم رفتیم بیرون

جمعه روز اخر مهد بود( بیرون نشستن)

مربیشون بهشون انگور میداد دو تا به فاطمه داد فاطمه یکیشو خودش خورد یکیشو داد به بغل دستیش

 

نازنین نوشت:ادامه مطلب رمز داره هر کس میخواست بگه تا براش بزارم

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
لطفاً کلمه عبور اختصاصی برای دسترسی به این مطلب را وارد کنید.


:: بازدید از این مطلب : 825
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 12 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام به همه دوستای خوب و مهربونمونKisses

 

ممنون بابت کامنتهای پرمهر و انرژی بخشتونBest Friends راستش این چند روز خیلی به ما خوش گذشت روز جمعه با فاطمه رفتیم بیرون و هر چی فکر کردم برا همسری چی بخرم چیزی به جز ادکلن به ذهنم نرسید Fly Swat کیک هم سفارش دادم از طرف فاطمهMother's Day Cake  و طبق معمول برا فاطمه هم خرید کردم اخه محاله برم بیرون برا فاطمه خرید نکنم ایندفعه براش کیف و کفش و دو تا پیرهن گرفتم وقتی برگشتیم همسری خونه بود و فاطمه خانوم قبل از سلام گفت بابا کادو خریدم  Scared 1شب یکی از دوستای خانوادگیمون زنگ زد و قرار شد فرداش بیاد خونمون و شنبه ظهر رفتم کیکو گرفتم و ثریا اینا اومدن و برا یکشنبه ما رو دعوت کردن خونشونBounceبعد از رفتنشون ما هم رفتیم بیرون و نهار مهمون همسری بودیمThanksgiving Dinner 2  و تا دیر وقت بیرون بودیم و کلی پیاده روی کردیم و وقتی برگشتیم فاطمه خوابش برد و  همسری پیشنهاد داد جشنو بزاریم برا فردا که فاطمه هم بیدار باشه و بیشتر خوش بگذره

یکشنبه صبح وقتی فاطمه بیدار شد پرسید مامان کادو بابا دادی؟ همینکه گفتم نه رفت سراغ باباش بابا بیدار شو کادو بدم!!!!!Mistletoe 1 و رفته پیرهنشو اورده میگه مامان بوپوشم بابا کادو بدم....Present  بعد از ظهر هم رفتیم خونه دوستمون که دعوت داشتیم(ثریای عزیز) و خیلی خوش گذشت و فاطمه خانوم حسابی سرگرم بود و کلی بازی کردBeach و شب هم خونشون بودیم و امروز برگشتیم خونه خودمون....!!!!Morph

تو راه برگشتن از مهد میگه مامان سایا را مییه(سارا راه میره)

روز جمعه که میخواستیم بریم خرید

میخواستیم بریم بیرون

پیاده روی بعد از غذا

یه سری طنابهای پیچیده بود که ارتفاع زیادی داشت و هر چند متر صندلیهایی برا نشستن فاطمه اول میترسید بعد نمیومد پایین(هنر عکاسی از همسریه)

این پیرهنو خریدم ساده س اما مدلش خوشم اومد

 به تقلید از من داره با موبایلش عکس میگیره

اینم ادکلن همسری که خیلی خوشبوس فاطمه خانوم شمعهای خیالی رو فوت میکنه

چند تا عکس هم ادامه مطلب گذاشتم اگه دوست داشتید ببینینLove You

               



:: بازدید از این مطلب : 1866
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 8 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مامان نازنین

در ميـــان کعـبه جـان ، پـرتـو حق جلــوه گر شــد

فاطمه بنت اســد هم ، صــاحب زيبـا پسر شــد


کعبه آن شب ، غـرقـه در نـور دل افـروز خـدا بـود


آسمان کعبه گويي ، مظــهر صــدها گهـــر شــد


عطــر جـانبخش بهشـتي در فضــاي کعبه پيچيد


تا کـه ميـــلاد ســعيد مـرتضي فخــر بشــر شــد


مـژده ميـــلاد مـولا ، مي کنــــد از غم رهـــــــايم


زين بشارت کام امّت ، مملو از شهد و شکر شـد

اول از همه تقدیم به پدر حقیقیمان، امام زمان-ارواحُنا فِداه:

ای سفر کرده ی موعود بیا          که دلم در پی تو دربه در است

جان ناقابل این چشم به راه        برگ سبزی به تو، روز پدر است

تقدیم به پدر عزیزتر از جانم که بخاطر دوری راه چهارمین سالی است که نتونستیم برای عرض ادب و دست بوسی خدمت برسیم:

http://www.persiangraphic.com/components/com_joomgallery/assets/images/smilies/blue/sm_smilewinkgrin.gifپدر جان ، نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت است

بدان که برای من بهترینی . روز پدر مبارک باد http://www.persiangraphic.com/components/com_joomgallery/assets/images/smilies/blue/sm_smilewinkgrin.gif

 

 

پدرم از راه دور اما قلبی نزدیک دست پر مهرت را میبوسم

و همسر عزیزم که بعد از خدا تکیه گاه محکمی است برای لحظه های تنهاییم:

روز مرد رو به مرد راستيني که مقام زيباي مردانگي رو درک کرده تبريک ميگم...همسرم روزت مبارکhttp://www.persiangraphic.com/components/com_joomgallery/assets/images/smilies/blue/sm_smilewinkgrin.gif

اینم از طرف ثمره عشقمون به بابای مهربونش!!!!

بابای مهربونم قلب کوچیکم که پر از عشق و محبته تقدیمت میکنم

اندازه همه ستاره های اسمون دوستت دارم.....بابا تو عشق منی

و اما این روز بزرگ را به پدر مهربان و دلسوز همسرم تبریک میگم و دستشان را از راه دور میبوسمhttp://www.persiangraphic.com/components/com_joomgallery/assets/images/smilies/blue/sm_smilewinkgrin.gif

و اما داداشهای گلم که ماشالله همشون مرد شدن........قربونشون برم(دقیقا هفت تا قلب به یاد هفت تاییشون)

و در نهایت این روز بزرگ را خدمت همه دوستداران حضرت و دوستای عزیز وبلاگی تبریک عرض میکنم!!!!!!

تقدیم به شما دوستای عزیز که همیشه با کامنتهای پر مهرتون ما رو خوشحال میکنید

پی نوشت:از ساعت ۱۰:۳۰ شب شروع کردم و الان ۱:۵۰ تموم شد...سه ساعت و نیم طول کشید؟؟؟؟

                       اس ام اس مخصوص روز پدر اس



:: بازدید از این مطلب : 579
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 4 تير 1389 | نظرات ()